نژاد رستم
خبرگزاری شاهنامه
...... کنون تور را بست خواهم کمر
ببد تور از آن پس یکی بی همال بر افراختش خسروی فر و یال
هم از پهلوانی هم از بزم و جنگ دبیری و دانش هم از فر و سنگ
بمیدان مردی ز مردان گرد بر اسب هنر گوی مردی ببرد
شه زابل او را نکو داشتی فزونتر ز فرزندش پنداشتی
بدو داد منشور شاهی و چیز هم از تخم خویشش زنی داد نیز
چو بگذشت یک چند از نامدار بفیروزی و دولت شهریار
از آن ماه زادش یکی شه نژاد ببد شاد و شیدسب نامش نهاد
برین گشت اختر چو چندی براند ز گیتی بشد تور و شیدسب ماند
دریغا زمانه ندادش درنگ همین است راه پلنگ از نهنگ
چو شد تور شیدسب بر جای اوی نشست و بر افراخت سیمای اوی
به پالیز چون سرو بالا گرفت هنرمندی و نام والا گرفت
همای سپهری بگسترد پر همی بر سرش داشت سایه ز فر
ز زابل شه اختر بپرداخت رخت بدو تخته داد و بپوشید تخت
به اورنگ بنشست شیدسب شاد بشاهی در داد و بخشش گشاد
بزرگان زابل ورا گشته یار بشاهیش کردند گوهر نثار
پس از مرگ گورنگ یکچندگاه چو بگذشت بر نامور پادشاه
یکی پورش آمد ز تخم بزرگ برسم نیا نام کردش تورگ
چو شد سرکش و گرد و ده ساله گشت بزور از نیا و پدر بر گذشت
یلی شد که در خام خم کمند گسستی سر ژنده پیلان ز بند
کس آهنگ پرتاب او در نیافت ز گردان کسی گرز او بر نتافت
ز بالای مه نیز بفراشتی ز پهنای که خشت بگذاشتی
پدرش از پی کینه روزی پگاه همی خواست بردن به کابل سپاه
چو دید او گرفت آرزو تاختن که من با تو آیم به کین آختن
پدر گفت کاین رای پدرام نیست تو خردی تو را رزم هنگام نیست
هنوزت نگشته ست گهواره تنگ بکین چون کشی از بر باره تنگ
تو باید که با گوی بازی کنی نه بر پور کین رزمسازی کنی
پر از رنگ رخ داد پاسخ تورگ اگر کوچکم هست کارم بزرگ
تو از مشک بویش نگه کن نه رنگ در او هست کوچک بها به ز سنگ
چو خردی بزرگ آورد دستبرد به از صد بزرگان که شان کار خرد
اگر کوچکم کار مردان کنم ببینی چو آهنگ میدان کنم
مر آن گرگ را مرگ به در یله که بیخورد ماند میان گله
پس از چه رسد سرفرازی مرا چو کوشش ترا گوی بازی مرا
پدر شادمان شد گرفتش ببر زره خواست با ترگ و رومی سپر
بدو داد با تیغ و گرز گران همان پیل بالای برگستوان
درفشی ز پیل سیه پیکرش همایی ز یاقوت سرخ از برش
بداد و بکردش سپهدار نو بیارید گفت اسب سالار نو
غو کوس بر چرخ و مه بر کشید بپرخاش دشمن سپه در کشید
وزآن روی کابل شه از مرغ و مای جهان کرد پر گرد زور آزمای
بد او را یکی پور نامش سرند که زخمش به پولاد کردی گزند
درفش و سپه دادش و پیل و ساز فرستادش از بهر کین پیش باز
قضا هر دو بر هم رسیدند تنگ رده بر کشیدند و برخاست جنگ
همه بر شد از عاج مهره خروش جهان آمد از نای رویین بجوش
دل کوس بسته ز تندر غریو سر خشت برکند دندان دیو
پر از گرد شد روی ماه از نبرد پر از خاک شد کام ماهی ز گرد
جهان گشت پر گرد آورد جوی ز خون خاست دریا ز ناورد جوی
ز بانگ یلان مغز هامون بخست از انبوه جان راه گردون ببست
زمین همچو کشتی شد از موج خون گهی راست جنبان گهی سرنگون
ز گرد سپه خنجر جنگیان همی تافت چون خنده ی زنگیان
دژی بود هر پیل تازان بجنگ ز هر دژ جهان خشت ویران خدنگ
کمان ابرو بارانش الماس شد سر و مغز پر جوش وسواس شد
تو گفتی هوا لاله کارد همی ز فولاد بیجاده بارد همی
ز بس کشته کآمد ز هر دو گروه ز خون خاست دریا و از کشته کوه
نه پیدا بد از خون تن رزم کوش که پولاد پوشست یا لعل پوش
چو شد سخت بر مرد پیکار کار روان گشت از خون خونبار بار
به پیش پدر شد تورگ دلیر بدو گفت کای بر هنر گشته چیر
سرند از میان سران سپاه کجا جای دارد بدین رزمگاه
کدامست ازین جنگیان چپ و راست سلاحش چه چیز و درفشش کجاست
که گر هست بر کینه گه کینه کش هم اکنون کشان آرمش زیر کش
بدو گفت شیدسب کای جان باب تو خردی مرو سوی او با شتاب
که مرد دلیر است و با دستگاه مبادا که دور افتی از تاج و گاه
تورگ دلاور بر آشفت و گفت که ای نامور شاه پاکیزه جفت
بدارای این گنبد لاجورد که با من بگوی و ازین بر مگرد
بدو گفت آن کو بقلب اندرون ستادست بر کتف رومی ستون
بسر بر درفش درفشان سپید پرندش همه پیکر ماه و شید
کلاه و کمر زرد خفتانش زرد همان اسب برگستوان نبرد
تو گویی که کوهیست از شنبلید که باد دمان از برش بر دمید
دلاور ز گفت پدر چون هژبر یکی نعره زد کآب شد خون ز ابر
یکی تیز کرد از پی جنگ خنگ بر آهیخت گلرنگ را تنگ تنگ
چنان تاخت آن اشقر سنگ سم که بر چرخ از گرد شد ماه گم
بزخم سر تیغ گرز و سنان همی تافت در حمله هر سو عنان
بهر حمله خیلی فکندی نگون بهر زخم جویی براندی ز خون
دل پیل تیغش همی چاک زد ز خون خرمن لاله بر خاک زد
شد آن لشگر ترک پیش تورگ رمان چون رمه میش از پیش گرگ
بهمشان بر افگند یکبارگی همیتاخت از قلبگه بارگی
سرند از کران دید دیوی بجوش بزیر اژدهایی پلنگینه پوش
ز آسیبش افتاد بر پیل پیل سواران رمان گشته زو میل میل
بر انگیخت که پیکر باد پای بگرز گران اندر آمد ز جای
زدش بر سر و ترگ گرز شگفت که گرزش به ترگ اندر آتش گرفت
تورگ سپهبد نشد هیچ کند عقاب نبردی بر انگیخت تند
بیاویخت از بازویش گرز جنگ بزد بر کمر بندش از باد چنگ
ز زین در ربود و همی تاختش به پیش پدر برد و انداختش
چنین گفت کاین هدیه ی کابلی نگه دار ازین کودک زابلی
از آن پس یکی پر هنر خوان مرا مخوان کودک و شیر نر خوان مرا
دگر ره شد آهنگ آویز کرد بر آوردگه اسب را تیز کرد
سپه چون سپهبد نگون یافتند عنان یکسر از رزم برتافتند
درفش و بنه پاک بگذاشتند گریزان ز کین روی برگاشتند
تورگ و دلیران زابل بهم برفتند چندانکه سود اسب سم
گریزنده را تا به کابل فراز عنان از قفا هیچ نگسست باز
همه روز بس کشته بر یکدگر سر و پای و دل بود و مغز و جگر
از آن دشت صد سالیان زیر گل همی گرگ تن برد و کفتار دل
چو پیروز گشتند از آن رزمگاه سوی زابل اندر گرفتند راه
فرومانده کابل شه نیکبخت ز شیدسب کین کش بترسید سخت
که ناگه سر آرد جهان بر سرند کشد نیز همچون اسیران به بند
به بیچارگی باژ و ساو گران پذیرفت با هدیه ی بیکران
کرا کشته شد دادشان خونبها بدین کرد فرزند و خویشان رها
چو بگذشت ازین کار یکچندگاه بشیدسب بر تیره شد هور و ماه
برفت و جهان ماند ازو یادگار چنین است آغاز و انجام کار
گرفت آنگهی پادشاهی تورگ سر افراز شد بر شهان سترگ
چو بگذشت یکچند از شهریار بر آسود ازو مردم روزگار
یکی پورش آمد ز خوبی چو جم نهاد آن دلاور ورا نام شم
یکی روز او را چو یکسال بود سرافراز با گرز و کوپال بود
بدین روز چون روزگاری گذشت بسر ماه اختر همی بر بگشت
ز شم زان سپس اترت آمد پدید همی فر شاهی ازو می دمید
بزور تن و چهره و برز و یال بشد اترت از سروران بی همال
چو بگذشت بر ناز یکچندگاه دگر گونه شد کار بر تاج شاه
تورگ سرافراز و شم جوان بیزدان سپردند هر دو روان
چنین است ازین آشکار و نهان نکرده ست با کس وفا این جهان
چو شم و تورگ از جهان ناپدید به پیوند شاهی به اترت رسید
چو با تاج بر تخت شاهی نشست به نیکی میان بست و بگشاد دست
بهر کار بد اخترش رهنمون بزرگی بدش دم بدم بر فزون
بیاکند گنجش بگنج شهان به آیین شدش بارگاهش مهان
چو بختش بهر کار منشور داد سپهرش یکی نامور پور داد
بر آن پورش آرام بفزود و کام گران مایه را کرد گرشاسب نام
بخوبی چهر و بپاکی تن فرو ماند ازان شیر دل انجمن
بروز نخستین چو یکسال بود به یکساله ده ساله بالا فزود
برش چون بر شیر و چهره چو خون دو بازوش مانند ران هیون
ببالا بلند و ببازو قوی میان لاغر و ساعدش پهلوی
دل افروز اترت شه نیمروز سپهر یلان گرد گیتی فروز
چنان پروریدش دایه بناز که روزی بچیزی نبودش نیاز
چو شد سیر شیر از دلیری و زور ز گهواره شد سوی شبرنگ بور
زره کرد پوشش بجای حریر ببازو کمان ساخت با گرز و تیر
بجای خور و خواب کین جست و جنگ بجای بر دایه شیر و پلنگ
چو سال وی آمد بنزدیک ده قدش بر فرازید تا چرخ مه
چنان بد بگردی و مردی فزون که پیلی بمشتی فکندی نگون
بکشتی و چوگان برفتی بگوی نبودی کسی همچو آن نامجوی
چو زین آبگون چرخ گوهر نگار گذر کرد سالش ده و پنج و چار
یلی شد که گر دست بردی بتیغ ز پیشش هژبر ژیان در گریغ
زدی دست و پیل دمان را ز پای گرفتی فرو داشتی هم بجای
بدش صد رشی نیزه آهن برزم می از ده منی جام خوردی ببزم
بزخم سنان آتش افروختی بیک نیزه ده درع بر دوختی
کمربند گردان گرفتی بکین زدی بر زمینش ز بالای زین
اگر گرز و گر خود و خفتانش پیل کشیدی نبردی فزون از دو میل ......................
بکوه ار کمند اندر آویختی بکندی چو باره بر انگیختی
بسی بر سپاه گران گشت چیر بسی سروران را سر آورد زیر
کسی نیز بر اترت کینه جوی نیارست کاوید از بیم اوی
ز تور اندرون تا که گرشاسب خاست گذر کرده بد هشتصد سال راست
ز گرشاسب آمد نریمان پدید که چون او دو چشم زمانه ندید
که پور نریمان یل سام بود خداوند شمشیر و کوپال و خود
جهان پهلوان زال سام سوار ازو ماند اندر جهان یادگار
وزآن پس چو هنگام رستم رسید که شمشیر تیز از میان بر کشید
ز تیغش دل کوه بریان شدی نهنگ از نهیبش هراسان شدی
بزرگان این تخمه کز جم بدند سراسر نیاکان رستم بدند
چو گرشاسب یال یلی بر فراشت سر نیزه از چرخ گردون گذاشت
چو از نو جوان و چه مرد کهن ز گرشاسب بودی سراسر سخن
به ایران زمین و به توران زمین همی بود نام گو بآفرین
کنون داستان کک کوهزاد بگویم که دارم بدان سان بیاد
کیومرث
سیامک
هوشنگ
تهمورث
جمشید
تور
شیدسب
تورگ
شم
اترت
گرشاسپ
نریمان
سام
زال
رستم-زواره-شغاد
سهراب- فرامرز-
منبع شاهنامه فردوسی بخش ملحقات .
--
You received this message because you are subscribed to the Google
Groups "US consulting Contract Opportunities" group.
To post to this group, send email to us-consulting-temp@googlegroups.com
To unsubscribe from this group, send email to
us-consulting-temp+unsubscribe@googlegroups.com
For more options, visit this group at
http://groups.google.co.in/group/us-consulting-temp?hl=en-GB
---
You received this message because you are subscribed to the Google Groups "US consulting Contract Opportunities" group.
To unsubscribe from this group and stop receiving emails from it, send an email to us-consulting-temp+unsubscribe@googlegroups.com.
For more options, visit https://groups.google.com/groups/opt_out.
No comments:
Post a Comment